فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

رونیا و روزهای آخر 28 ماهگی.(اولین تجربه نقاشی روی صورت )

  گل قشنگ مامان روز به روز داری خانوم تر میشی و صد در صد مستقل تر . دیگه همه کارا رو میخوای خودت انجام بدی به غیر از لباس پوشیدن. کلا تو لباس پوشیدن خیلی اذیت میکنی و دیگه این روها هربار که بخوایم بریم بیرون مکافات داریم با شما که آخرشم با کلی گریه و داد و بیداد میریم بیرون .به هیچ عنوان حاظر نیستی لباس بپوشی یا پوشکتو عوض کنم یا حتی دست به موهات بزنم. امیدوارم موقتی باشه .لجبازیات متاسفانه خیلی بیشتر شده و وقتی بهت میگم رونیا اینکارو نکن میگی میکنم   یا خیلی از اوقات که حرصت درمیاد مارو میزنی   که بعدش سریع پشیمون میشی و میگی دوست دارم یا بوست کنم یا بغلم کن. همچنان عاشق بچه هایی تا پارکی جایی میریم که یدونه...
30 تير 1394

مسافرت ساحلی + سالگرد ازدواج من و بابایی .

  طلا خانوم آماده رفتن به سفر:              اینم دخترک من که شاکیه از عینک گذاشتن                این سری عاشق قایق سواری شده بودی و همش سوار قایق بودی      فدای بوس فرستادنت عسلم                       دیگه عشقم خسته شده بودی و اینجوری بغل مامان فریبا خودتو زدی به خواب    ...
23 تير 1394

مهمون های دوست داشتنی این هفتـــــــه .

خوشگل خانوم من هفته ای که گذشت هفته ای نسبتا شلوغی بود برای ما. اول از همه که افطاری مامان فریبا رو داشتیم که انقدر سرمون شلوغ بود نتونستم حتی یه عکس برای یادگاری هم بندازم. بعدشم خاله افسانه و آیلین جون چندروزی مهمون ما بودن و علاوه بر اون دوتا جوجه غاز کوچولو خوشگل رو برای چندروزی از عمو حسین امانت گرفتیم تا شما و آیلین جون باهاشون بازی کنین. شبهای احیا رو داشتیم و امروز هم با مهتا اینا و خاله صبا و مامان فریبا اینا رفتیم باغ آبتنی و کلی خوش گذشت. یه روزم بعد افطاری مامان فریبا چندباری حالت تهوع داشتی که خوشبختانه تا ظهر بیشتر طول نکشید و رفع شد . پس فردا هم به امید خدا عازم نور یا محمودآبادیم مثل هرسال از اون طرف هم خاله اینا از تهران...
18 تير 1394

8 تیــــــــردوست داشتنی + عکس .

بله 8 تیر دوست داشتنی با خاطره ای شیرین که همیشه برامون این روزو زنده نگه میداره.  ممنون خدای مهربونم.     ماه نهم حاملگی که شکم مامانو حسابی قلمبه کرده بودی.     و اما این چند روز از روزهای اول تابستونی که اتفاق خاصی نیوفتاده ولی چندتا عکس هست که برات میزارم. وای ینی عاشق این عکساتم      وقتی رفته بودیم برا عمه فهیمه سرویس چوبی ببینیم:     اینجوری با تعجب همراه با ترس داری دنبال کلاغی میگردی که باباحجت بدجنس بهت گفت که یجا وایسی ازت عکس بگیریم       همه آدامسا رو باهم انداختی تو دهنت  &nbs...
8 تير 1394
1